نقش احساسات در استراتژی نظامی

عواطف برای دستیابی به پیروزی مهم هستند. آنها برای تداوم تلاش های جنگی در داخل ضروری هستند زیرا می توانند استراتژیست ها و جوامع آنها را برای جنگ تا رسیدن به پیروزی ترغیب کنند. برعکس، احساسات همچنین می‌توانند اراده دشمن برای مبارزه را از بین ببرند، یا حداقل تداوم تلاش‌های جنگی را مختل کنند.
عواطف جزئی جدایی ناپذیر از کوشش های انسان است؛ اگرچه این موضوع همیشه پذیرفته نشده است. در اواخر دهه ۱۹۸۰، جروم شافر فیلسوف گفت «از دیدگاه عقلانی و اخلاقی، من هیچ امکانی برای توجیه کلی احساسات نمی بینم. تصور زندگی فردی و حتی کل دنیایی که در آن هیچ احساسی وجود نداشته باشد، به اندازه کافی آسان است.» دهه های بعدی تحقیقات روانشناختی، اشتباه بودن نظر او را ثابت کرد. اکنون می دانیم که احساسات برای عبور مردم از عدم قطعیت و پیچیدگی جهان ضروری است. احساسات باعث می شود به چیزهایی که به رفاه و بقای ما مربوط می شود اهمیت دهیم. حتی فراتر از آن، احساسات ما را قادر می سازند که در هر لحظه بین ارزش ها و اهداف رقیب یکی را انتخاب کنیم. آنها به ما کمک می کنند تا اهداف موقت خود را بسازیم و آنها را به روش های مناسب با یک مو..

نقش احساسات در استراتژی نظامی

عواطف برای دستیابی به پیروزی مهم هستند. آنها برای تداوم تلاش های جنگی در داخل ضروری هستند زیرا می توانند استراتژیست ها و جوامع آنها را برای جنگ تا رسیدن به پیروزی ترغیب کنند. برعکس، احساسات همچنین می‌توانند اراده دشمن برای مبارزه را از بین ببرند، یا حداقل تداوم تلاش‌های جنگی را مختل کنند.

عواطف جزئی جدایی ناپذیر از کوشش های انسان است؛ اگرچه این موضوع همیشه پذیرفته نشده است. در اواخر دهه ۱۹۸۰، جروم شافر فیلسوف گفت «از دیدگاه عقلانی و اخلاقی، من هیچ امکانی برای توجیه کلی احساسات نمی بینم. تصور زندگی فردی و حتی کل دنیایی که در آن هیچ احساسی وجود نداشته باشد، به اندازه کافی آسان است.» دهه های بعدی تحقیقات روانشناختی، اشتباه بودن نظر او را ثابت کرد. اکنون می دانیم که احساسات برای عبور مردم از عدم قطعیت و پیچیدگی جهان ضروری است. احساسات باعث می شود به چیزهایی که به رفاه و بقای ما مربوط می شود اهمیت دهیم. حتی فراتر از آن، احساسات ما را قادر می سازند که در هر لحظه بین ارزش ها و اهداف رقیب یکی را انتخاب کنیم. آنها به ما کمک می کنند تا اهداف موقت خود را بسازیم و آنها را به روش های مناسب با یک موقعیت خاص دنبال کنیم. اکنون شواهد قوی در دسترس است که نشان می‌دهد افرادی که توانایی تجربه احساسات را ندارند، نمی‌توانند زندگی خود را به طور مؤثر اداره کنند. به قول فرانس دو وال، نخستی‌شناس، «احساسات ممکن است لغزنده باشند، اما به مراتب برجسته‌ترین جنبه زندگی ما هستند و به همه چیز معنا می دهند.» احساسات به وضوح به جنبه های مختلف فعالیت های اجتماعی ما، از جمله جنگ، معنا می بخشند.

بسیاری از رشته‌های دانشگاهی مرتبط با مطالعه جنگ به طور فزاینده‌ای بر علوم احساسات برای تصحیح مفروضات خود و افزایش ارتباط دنیای واقعی کار خود متکی هستند. به عنوان مثال، حوزه روابط بین‌الملل دو دهه پیش «چرخش عاطفی» قابل توجهی را تجربه کرد. مطالعات اولیه به زودی با جریانی مملو از شماره‌های مجلات ویژه، مجلدات ویرایش شده و تک نگاری‌ها درباره موضوعات تجربی، نظری و روش‌شناختی مرتبط با مطالعه احساسات و روابط بین‌الملل دنبال شد. در همین حال، روانشناسان سیاسی دانش ما را در مورد نقش احساسات در سیاست داخلی که سرچشمه اصلی جنگ است، افزایش داده‌اند. محققان مطالعات امنیتی انتقادی، تحقیقات مربوط به احساسات را در تحقیقات خود در مورد بازدارندگی و امنیتی‌سازی، که هر دو جنبه برجسته امنیت در جهان معاصر هستند، وارد کرده‌اند. محققان مطالعات صلح و درگیری نیز بر ارتباط احساسات با پایان جنگ تأکید کرده‌اند. زمینه تاریخ احساسات اخیراً حتی در میان مورخان نظامی توجه زیادی را به خود جلب کرده است. همزمان، بحث های میان رشته ای پر جنب و جوشی در مورد پدیده احساسات جمعی در جریان بوده است. این روندها نشان می دهد که چگونه تحقیقات اخیر در مورد احساسات در زمینه های روانشناسی و علوم اعصاب می تواند به پیشرفت تحصیلی در سایر زمینه ها کمک قابل توجهی کند.

علیرغم این پیشرفت، ما اطلاعات کمی در مورد اهمیت احساسات با توجه به اجرای استراتژی نظامی، که به دنبال پیروزی از طریق قدرت نظامی است، داریم. اطلاعات اندکی که ما در مورد نقش احساسات در استراتژی نظامی می دانیم، از دانشمندان استراتژی کلاسیک ناشی می شود، که اکثر آنها پیروان سخت کوش کارل فون کلاوزویتز هستند، که احساسات را جزء جدایی ناپذیر عملکرد استراتژیک می دانستند. کالین گری، کلاوزویتسی سرسخت، تأکید کرد که احساسات بخشی از رفتار استراتژیک هستند. با این حال، به دلیل دامنه تحقیقات گسترده خود، او به ندرت از اظهارات مبهم در مورد اهمیت احساسات برای بعد انسانی استراتژی فراتر رفت.

بررسی های عمیق تر در مورد این موضوع تنها در چند سال اخیر رخ داده است. به عنوان مثال، کنت پین این موضوع را در چندین اثر مورد بررسی قرار داد. به ویژه، او به چگونگی تأثیر احساسات بر تصمیم‌گیری در جنگ و اینکه چگونه ادغام تدریجی هوش مصنوعی در ارتش ممکن است نقش احساسات را در جنگ محدود کند روشن کرد. از منظری متفاوت، مایکل رینزبورو نشان داده است که غرب و شرق چقدر متفاوت در مورد دستکاری احساسات برای اهداف استراتژیک فکر می کنند. از زاویه ای دیگر، کار خود من رابطه بین احساسات خاص و اراده دشمن برای مبارزه را بررسی کرده و روش هایی را در این زمینه نظریه پردازی کرده است که از طریق آنها می توان احساسات را از رفتارهای استراتژیک استنتاج کرد. اخیراً، لوکاس میلوسکی این موضوع را مطالعه کرد که چگونه یک نبرد یا دورنمای قریب‌الوقوع آن می‌تواند احساسات متفاوتی را در فرماندهان ژنرال برانگیزد و چگونه این احساسات بر تصمیم‌گیری و رفتار تأثیر می‌گذارد.

در همین حال، ایزابل دویوستاین و جیمز ای. ورال استدلال کرده‌اند که حوزه مطالعات استراتژیک اگر بخواهد محل بحث باقی بماند، باید مطالعه احساسات را نیز در بر گیرد. همه این نحوه برخوردها، بینش‌های مهمی را در مورد نقش احساسات در استراتژی نظامی نشان داده‌اند، اما واقعیت این است که آنها تلاش های مقطعی به جای رویکردهای نظام‌مند بوده اند. از آنجایی که استراتژی نظامی یک پدیده بسیار عاطفی است، نقش احساسات در عملکرد استراتژیک نیازمند توجه منظم تری است.

این مقاله مبنایی برای چگونگی تفکر در مورد نقش احساسات در استراتژی نظامی ارائه می دهد. با تکیه بر احکام اصلی نظریه استراتژیک کلاسیک، سه حوزه اصلی را مشخص می کند که شایسته بررسی بیشتر است. حوزه اول به درک ویژگی جنگ از طریق کشف محرک های عاطفی مربوط می شود. هدف اصلی استراتژی درک ماهیت جنگ است. این ویژگی عمدتاً بر اساس آنچه مردم در یک جنگ خاص به آن اهمیت می‌دهند شکل می‌گیرد و محرک‌های عاطفی، طبق تعریف، موضوعاتی هستند که مردم به آن اهمیت می‌دهند. بنابراین محرک های عاطفی کلیدی برای درک ویژگی جنگ هستند.

حوزه دوم به رابطه بین احساسات و انتخاب های استراتژیک مربوط می شود. تا حد قابل توجهی، استراتژی نظامی به انتخاب ها مربوط می شود – به طور خاص، انتخاب هایی در مورد استفاده از قدرت نظامی، نحوه توالی کاربرد آن، و ابزار دقیق برای استفاده از آن. احساسات به عنوان مکانیزمی عمل می کنند که بازیگران مربوطه را قادر می سازد تا این انتخاب ها را انجام دهند، زیرا آنها فرآیندهای شناختی را به آنچه واقعاً در هر زمینه خاص اهمیت دارد هدایت می کنند. بدون احساسات، استراتژیست ها قادر به تصمیم گیری سریع در مورد اعمال قدرت نظامی نیستند. بنابراین، درک اینکه چگونه احساسات بر انتخاب‌های مربوط به استفاده از قدرت نظامی تأثیر می‌گذارد، می‌تواند به ما کمک کند تا مسیری را که استراتژیست‌ها به دنبال هدایت جنگ هستند، ارزیابی کنیم.

حوزه سوم به رابطه بین دستکاری عاطفی و تلاش برای پیروزی مربوط می شود. پیروزی – تحمیل اراده بر دشمن – حالت نهایی است که استراتژی نظامی به دنبال رسیدن به آن است. عواطف برای دستیابی به پیروزی مهم هستند، زیرا آنها باعث تداوم تلاش جنگ در داخل کشور می شوند و پایداری آن را برای دشمن مختل می کنند. در نتیجه، تمرین استراتژی نظامی را می توان به عنوان دستکاری عاطفی در مقیاس بزرگ در نظر گرفت که با هدف دستیابی به پیروزی انجام می شود. در مجموع، کاوش نظام‌مند این سه حوزه می تواند درک ما از احساسات و نقش آنها در استراتژی نظامی را به طور قابل توجهی بهبود بخشد.

ساختار مقاله حاضر به شرح زیر است: بخش دوم احساسات را توصیف می کند؛ بحث می کند که آنها از کجا می آیند، چگونه کار می کنند و چگونه بر شناخت و رفتار تأثیر می گذارند. بخش سوم از احکام نظریه استراتژیک برای تشریح سه حوزه تحقیقاتی شرح داده شده در بالا استفاده می کند. سه بخش زیر سه حوزه تحقیقاتی آینده نگر را با عمق بیشتری بررسی می کند. در نهایت، نتیجه‌گیری پیامدهای استدلال برای تحقیقات آینده در مورد احساسات و استراتژی را مورد بحث قرار می‌دهد.

ویژگی های احساسات

احساسات، همان حالت های تحریک شده ای هستند که شناخت و رفتار را شکل می دهند. این تعریف شاید برای روانشناسان یا عصب شناسان خیلی ساده باشد، اما برای دانشجویان استراتژی نظامی به اندازه کافی خوب است. این ساده‌گرایانه است زیرا احساسات واقعاً «زیر سیستم‌های پیچیده و سازمان‌یافته‌ای هستند که از افکار، باورها، انگیزه‌ها، معانی، تجربیات جسمانی ذهنی و حالات فیزیولوژیکی تشکیل شده‌اند.» با این وجود، تعریف اولیه کافی است زیرا هدف اصلی احساسات، هماهنگ کردن همه این‌ها است. فرآیندهایی که افراد را قادر می سازد تا با محرک های محیط نامشخص و همیشه در حال تغییر ما کنار بیایند. بنابراین، برای دانشجویان استراتژی نظامی، آنچه بیش از همه مهم است این است که احساسات واکنشی به محرک ها هستند و بر شناخت و رفتار تأثیر می گذارند.

یک محرک عاطفی چیزی است که ما به آن اهمیت می دهیم، چیزی است که ما آن را مربوط به بقا یا رفاه خود می دانیم. نوع هیجانی که یک محرک خاص برمی انگیزد بستگی به معنایی دارد که به آن نسبت می دهیم. به عنوان مثال، اگر چیزی را به عنوان یک تهدید در نظر بگیریم، احتمالاً ترس را تجربه خواهیم کرد. در مقابل، اگر همان پدیده را یک فرصت در نظر بگیریم، احتمالاً احساس شادی یا هیجان می کنیم. این اثرات عاطفی به محرک خاصی وابسته نیستند. در عوض، آنها می توانند به موقعیت های دیگر منتقل شوند و بر تصمیم گیری و رفتاری که با محرک اصلی ارتباطی ندارد، تأثیر بگذارند. روانشناسان این اثرات انتقالی را «احساسات اتفاقی» می‌نامند، در حالی که احساساتی که مستقیماً با انتخاب‌ها و رفتار نسبت به محرک‌های تحریک‌کننده مرتبط هستند به عنوان «احساسات یکپارچه» شناخته می‌شوند. در زمان جنگ، محرک‌های عاطفی فراوان است و گاهی اوقات تشخیص عواطف اتفاقی و جزئی با پیشرفت جنگ دشوار است.

احساسات بر شناخت تأثیر می گذارد. در واقع، برای برخی از دانشمندان، آنها بخش اساسی شناخت هستند. آنها همه چیز را از توجه، قضاوت، باورها و افکار، ادراکات و حافظه تحت تأثیر قرار می دهند. هر یک از احساسات به طور متفاوتی بر شناخت تأثیر می گذارد، اما کارکرد مشترک آنها اولویت بندی بین ارزش ها و اهداف رقیب است که برخی از آنها متقابلاً منحصر به فرد هستند. احساسات با جلب توجه به محرک هایی که در یک زمینه خاص برای ما مهم هستند به ما کمک می کنند تا این کار را انجام دهیم. احساسات بر قضاوت ما تأثیر می‌گذارند و ما را قادر می‌سازند تا محرک‌ها را بر حسب اینکه چگونه به ما در دستیابی به اهدافمان کمک می‌کنند یا مانع می‌شوند، ارزیابی کنیم. به همین ترتیب، احساسات بر محتوا و وسعت افکار ما تأثیر می‌گذارند. علاوه بر این، آنها ما را وادار می‌کنند دنیا را متفاوت ببینیم و درک ما از احتمالات و خطرات را تنظیم می‌کنند. احساسات همچنین ما را قادر می‌سازد تا رویدادهای دارای بار عاطفی را بهتر از آن‌هایی که با احساسات قوی مرتبط نیستند، به خاطر بسپاریم.

به‌طور خلاصه، احساسات ما را قادر می‌سازد تا با اهمیت دادن به آنچه در گذشته اتفاق افتاده، آنچه اکنون اتفاق می‌افتد و آنچه در آینده رخ خواهد داد، اولویت‌بندی کنیم. آن‌ها به ما کمک می‌کنند تا از بین ارزش‌های رقیب برای مقابله با وضعیت موجود انتخاب کنیم. تحقیقات عصب‌شناسی و روان‌شناختی اکنون روشن است: هیچ تصمیم‌گیری معقول یا منطقی بدون احساسات امکان‌پذیر نیست. بنابراین، احساسات برای تصمیم‌گیری مؤثر، از جمله در جنگ، ضروری هستند. احساسات نیز رفتار را شکل می دهند، از جمله رفتار بازیگران در جنگ. احساسات افراد را برمی انگیزد تا به روش های خاصی برای دستیابی به اهداف انتخاب شده توسط احساسات خود عمل کنند. احساسات خاص از نظر نوع اهدافی که ما را به ترجیح دادن آنها سوق می دهند و در مسیرهای عملی که برانگیخته می شوند، بسیار متفاوت است. به عنوان مثال، ترس انگیزه جستجوی امنیت است که می تواند از طریق خشک زدن در جای خود، فرار، جنگیدن یا دوست شدن با منبع تهدید به دست آید. بنابراین، در زمینه نظامی، ترس ممکن است انگیزه تسلیم در برابر اراده دشمن و مقاومت مداوم باشد. برای احساساتی که می توانند چندین عمل را برانگیزند، انتخاب رفتار مناسب به موقعیت موجود بستگی دارد.

پیش بینی احساسات آینده به اندازه خود تجربیات عاطفی مهم است. همانطور که جیمز گراس توضیح می‌دهد، افراد تمایل دارند تلاش‌هایی را دنبال کنند که پیش‌بینی می‌کنند باعث می‌شود آنها احساسات مثبت را تجربه کنند و از احساسات منفی اجتناب کنند. با این حال، گاهی اوقات حتی احساسات منفی مانند خشم یا غم ممکن است مفید باشند و بنابراین ممکن است عمدا دنبال شوند. ما واکنش های احساسی خود و دیگران را پیش بینی می کنیم و بر اساس این پیش بینی ها محیط خود را دستکاری می کنیم. پیش بینی عاطفی یک مکانیسم اصلی در فراسوی رفتارهای هیجانی است. برای مثال، استفاده از شوخ طبعی، روشی رایج برای تغییر احساسات دیگران در زندگی روزمره است. در جنگ، پیروز شدن و اجتناب از شکست، ابزارهای رایج برای برانگیختن احساسات مثبت در وطن و احساسات منفی برای دشمن است. چه آگاهانه و چه ناخودآگاه، پیش بینی عاطفی و رفتارهای متعاقب آن بخش های ذاتی زندگی ما هم در صلح و هم در جنگ هستند.

در نهایت، اگرچه احساسات همیشه توسط افراد تجربه می شود، اما می توانند به صورت گروهی نیز منتشر شوند. احساسات مسری هستند و این کیفیت، گروه ها را قادر می سازد تا احساسات مشابهی را به اشتراک بگذارند و به طور جمعی بر اساس آنها عمل کنند. در گروه های کوچکتر، احساسات از طریق تماس بین افراد گسترش می یابد. افراد تمایل دارند احساسات خود را از طریق حالات چهره و کلامی خود بیان کنند. دیگران ممکن است این عبارات را تشخیص دهند، با آنها ارتباط برقرار کنند و به نوبه خود احساسات مشابهی را ابراز کنند. درگروه‌های بزرگ‌تر، احساسات از طریق ارزیابی‌های مشترک از یک موقعیت خاص منتشر می‌شوند که اغلب، اما نه همیشه، ریشه در حس هویت مشترک دارند. به همین دلیل است که پس از یک فاجعه نظامی، بخش بزرگی از دولت شکست خورده ممکن است احساس خشم، ترس یا غمگینی کنند، حتی اگر نه آنها و نه بستگانشان آسیبی نبینند. جامعه یک کنشگر عاطفی واحد نیست، بلکه تلفیقی از گروه های عاطفی مختلف است.

استراتژی نظامی: احساسات در کجا قرار می گیرند؟

استراتژی نظامی به دنبال پیروزی از طریق قدرت نظامی است. مدل‌های متعددی برای تجسم و تحلیل استراتژی وجود دارد، اما برای هدف این مقاله، تمرکز بر کارکردهای اصلی که استراتژی قرار است در خدمت آنها باشد، ضروری و کافی است. سه کارکرد از این قبیل در نوشته‌های نظریه‌پردازان استراتژیک به‌ویژه برجسته شده اند: استراتژی در خدمت درک ویژگی جنگ در حال انجام، اینکه استراتژی قرار است مسیر جنگ را هدایت کند، و استراتژی در مورد دستیابی به پیروزی. احساسات نقش مهمی در انجام همه این کارکردها دارند. اول از همه، استراتژی به دنبال درک ویژگی جنگ در حال انجام است. هیو استراچان می گوید "مأموریت اصلی استراتژی این است که درک ماهیت جنگی را که نیروهای مسلح به آن متعهد شده اند را ممکن سازد." به طور مشابه، آنتولیو اچواریا اشاره می کند که مهمترین و تنها اصل واقعی جنگ، درک ماهیت جنگ به طور کلی و ماهیت جنگ خاص در حال انجام است.

ویژگی هر جنگ توسط عوامل بسیاری از سیاست گرفته تا فناوری و همچنین تعامل بین این عوامل شکل می گیرد. با این وجود، از آنجایی که استراتژی ذاتاً یک تلاش انسانی است، مردم، به‌ویژه انتخاب‌ها و رفتارشان، بیشترین تأثیر را برای ویژگی هر جنگی دارند. بنابراین، اگر کسی بخواهد ویژگی یک جنگ خاص را درک کند، می‌تواند بدتر از کشف آنچه مردم در آن جنگ خاص به آن اهمیت می‌دهند، انجام دهد. چنین درکی به ما کمک می کند تا تغییرات ویژگی یک جنگ را در حین وقوع آن درک کنیم. اینجاست که احساسات به ویژه محرک های عاطفی وارد تصویر می شوند. همانطور که در بخش قبل توضیح داده شد، محرک های عاطفی آن دسته از مسائلی هستند که افراد به آنها اهمیت می دهند. از این رو، ممکن است با مطالعه محرک های عاطفی متوجه شویم که مردم در جنگ به چه چیزهایی اهمیت می دهند.

مهمتر از همه، مطالعه محرک های عاطفی به ما کمک می کند تا بفهمیم استراتژیست ها به چه چیزهایی اهمیت نمی دهند، که ممکن است به همان اندازه روشنگر باشد. بنابراین، محرک‌های عاطفی دریچه‌ای به جنبه‌های برجسته شخصیت جنگ در اختیار ما قرار می‌دهند. دوم، استراتژیست های نظامی به دنبال هدایت مسیر جنگ با انتخاب مداوم از میان گزینه های رقیب هستند. تا حد زیادی، استراتژی در مورد تصمیماتی است که مردم در مورد استفاده از قدرت نظامی می گیرند. انتخاب‌ها در مورد استفاده از قدرت نظامی معمولاً سخت هستند زیرا نیاز به سنجش ارزش‌های متفاوت و اغلب متناقض دارند. بنابراین، انتخاب استراتژیک در مورد اولویت بندی است. برای مثال، بئاتریس هوسر استدلال می کند که استراتژی ترجیح دادن یک دشمن به جای دشمن دیگر، یک جبهه بر دیگری، و یک نوع خدمت معین بر دیگری است.

شاید با کمی اغراق در این موضوع، کلاوزویتز می گوید «اولویت بندی ماهرانه درگیری ها… موضوع استراتژی است». نتیجه اینکه استراتژیست ها باید اولویت های مربوط به سه سؤال اساسی را در همه زمان ها و مکان ها انتخاب کنند: آیا باید قدرت نظامی را اعمال کرد، چگونه کاربرد آن را ترتیب داد و با چه ابزاری. احساسات این نوع انتخاب استراتژیک را ممکن می‌سازد زیرا فرآیندهای شناختی ما را به سمت محرکی هدایت می‌کنند که در لحظه معین بیشترین اهمیت را دارد. به بیان ساده، احساسات ما را قادر می سازد در مورد استفاده از قدرت نظامی تصمیم گیری کنیم.

سوم؛ استراتژی نظامی در مورد دستیابی به پیروزی است، یعنی تحمیل اراده خود بر دشمن. همانطور که لوکاس میلوفسکی اشاره می کند«هدف کل استراتژی آنطور که به طور کلاسیک درک می شود نفی خود است؛ یعنی ایجاد موقعیتی که در آن دیگر نیازی به استراتژی نیست… زیرا یک متخاصم با موفقیت اراده خود را بر حریف خود تحمیل کرده است.» در حالی که انتخاب ها مهم هستند، تنها از طریق عملکرد واقعی، استفاده از قدرت نظامی، می توان به پیروزی دست یافت. در حالی که انتخاب ها مهم هستند، تنها از طریق عملکرد واقعی، استفاده از قدرت نظامی، می توان به پیروزی دست یافت. به عبارتی، کسب پیروزی مستلزم حفظ توان نظامی و اراده برای استفاده از آن در جبهه داخلی و نیز برهم زدن توان و اراده دشمن برای مقاومت است.

احساسات در دستیابی به هر دو پیش شرط نقش برجستهای دارند. احساسات در وهله اول سوختی را تشکیل می دهند که عملکرد استراتژیک را ممکن می سازد؛ زیرا اراده جامعه را برای ادامه مبارزه حفظ یا حتی افزایش می دهد. آنها همچنین ممکن است اراده دشمن برای مبارزه را از بین ببرند، برای مثال با تغییر ادراک خطر و ایجاد انگیزه در رفتار مطیعانه. از طرف دیگر، احساسات ممکن است توانایی دشمن برای کنترل جامعه خود را با ایجاد ناملایمات بین دولت، جمعیت و نیروهای مسلح مختل کند. از این رو، تمرین استراتژی نظامی را می توان به عنوان دستکاری عاطفی در مقیاس بزرگ که به منظور پیروزی انجام می شود، درک کرد. در مجموع، دانشجویان استراتژی نظامی باید با تمرکز بر محرک های عاطفی در جنگ، تأثیر عاطفی بر انتخاب های استراتژیک و دستکاری عاطفی به عنوان مکانیزمی برای دستیابی به پیروزی، احساسات را در تحقیقات خود بگنجانند. سه بخش بعدی هر یک از این زمینه ها را با جزئیات بیشتری مورد بحث قرار می دهد.

محرک های عاطفی و ویژگی جنگ

جنگ، بیشتر از سایر فعالیت‌های اجتماعی، به‌ویژه زمینه‌ی حاصلخیزی برای محرک‌های عاطفی است، زیرا ذاتاً نامشخص است و به‌طور قابل‌توجهی بر رفاه افراد تأثیر می‌گذارد. عدم قطعیت در جنگ بیشتر به دلیل ماهیت ذاتاً تعاملی آن است. بازیگران در یک جنگ فعالانه تلاش می کنند تا اهداف خود را دنبال کنند و تلاش های دشمن خود را ناکام بگذارند. این تعامل برای همه شرکت کنندگان عدم اطمینان ایجاد می کند زیرا آنها به ندرت می دانند طرف مقابل در لحظه بعدی قرار است چه کاری انجام دهد. از آنجایی که احساسات مکانیسم اصلی افراد برای مقابله با عدم اطمینان هستند، احتمالاً در جنگ افزایش می یابند. جنگ همچنین محرک‌های عاطفی ایجاد می‌کند، زیرا احتمال مرگ، آسیب و تنزل مقام را به همراه دارد. در حالی که گاهی اوقات فرصت هایی برای ارضای خواسته های فرد ایجاد می کند، بیشتر اوقات به معنای بدبختی و نابودی صرف است. در همه موارد، جنگ نگرانی‌های شدیدی را برای بقا و رفاه ایجاد می‌کند و بنابراین، محیط مناسبی برای رشد محرک‌های عاطفی است.

تفکر سیستماتیک در مورد محرک های عاطفی در جنگ مستلزم طبقه بندی است. مقوله‌های اساسی محرک‌های عاطفی با نگرانی‌های اصلی جنگ‌جویان در جنگ مطابقت دارد. به معنای وسیع، این مقوله ها، خشونت، شانس و اصطکاک و سیاست هستند. همانطور که در تفکر کلاوزویتس، مرزهای بین این مقوله ها محکم نیست و همپوشانی هایی وجود دارد. با این وجود، تمایز بین آنها مهم است زیرا محرک های مختلف انواع مختلفی از احساسات را برمی انگیزند. خشونت، به ویژه خشونت متقابل، ویژگی بارز جنگ است. منظور من از خشونت، وارد کردن آسیب فیزیکی عمدی به افراد دیگر است. از آنجا که خشونت احتمال آسیب و مرگ را مطرح می کند، به عنوان یک محرک عاطفی قوی برای افرادی که با آن مواجه می شوند عمل می کند. کسانی که خشونت را در نبردها تجربه می کنند، ممکن است به دلیل خطرات بسیار واقعی و فوری نبرد نزدیک، احساسات شدید و متنوعی را احساس کنند.

شکست نظامی می تواند غمگینی، ترس یا خشم را تحریک کند، در حالی که موفقیت ممکن است احساس آرامش یا غرور را تحریک کند. با این حال، در نهایت، تجربه عاطفی به ارزیابی استراتژیست از کل موقعیت بستگی دارد. به عنوان مثال، پس از نبرد خونین مالپلاکوئت در سال ۱۷۰۹، ژنرال فرمانده ارتش فرانسه، مارشال کلود لوئیس هکتور دو ویلار، از موفقیت نظامی دشمنان خود ابراز خوشحالی و شاید حتی خوشحالی کرد. او با درک ویژگی پیروزی پرهزینه تاکتیکی دشمنان، به پادشاه فرانسه نوشت که «اگر خدا به ما این لطف را بدهد که نبرد مشابه دیگری را ببازیم، اعلیحضرت می‌تواند روی نابودی دشمنانش حساب کند.» هیچ محدودیت نظری برای طیف احساسات مرتبط با محرک های خشونت آمیز وجود ندارد، اگرچه در عمل برخی از احساسات ممکن است بیشتر از دیگران رخ دهند.

شانس و اصطکاک عناصری اجتناب‌ناپذیر، گرچه اغلب کمتر مورد توجه قرار می‌گیرند، از اقدامات استراتژیک هستند. شانس به رویدادهایی اطلاق می شود که خارج از کنترل یا قصد متخاصم هستند. اصطکاک به موانع سازمانی و فناوری اطلاق می شود که متخاصمان ممکن است با آن مواجه شوند. هر دو پدیده اغلب دست به دست هم می دهند و محرک های مشترک احساسات در اجرای استراتژی نظامی هستند. تجربه مشکلات لجستیکی مثال مهمی است که چگونه شانس و اصطکاک می توانند باعث واکنش های احساسی شوند.

چیزهای زیادی در زندگی ما وجود دارد که خارج از کنترل ما است، و با این حال ما هنوز عمیقاً به آنها اهمیت می دهیم. در طول تاریخ، بلایای طبیعی اغلب باعث "خسارت و وحشت، و همراه با آن رنج، درد، سردرگمی، شوک، هرج و مرج، تروما" شده اند، اما واکنش های احساسی بسیار متفاوت بوده است، از جمله "ترس، اندوه، گناه یا توبه، اما همچنین ترس". تعجب، یا حتی سرزنش، نفرت و انتقام.

با این حال، برای تغییر احساسات یک نفر لازم نیست طوفانی رخ دهد. حتی تغییرات جزئی در دمای بیرون یا نور خورشید می تواند بر احساسات ما تأثیر بگذارد. بنابراین، شانس و اصطکاک، محرک‌های عاطفی در همه جا حاضر و برجسته هستند که شایسته بررسی دقیق هستند. سیاست صرفاً دنبال کردن خواسته های انسانی در درون و بین جوامع اجتماعی است. سیاست در تمام لحظات آن در جنگ نفوذ می کند و بنابراین یک محرک عاطفی خاص است. باز هم، نوع احساسات ناشی از سیاست بسته به معنایی که مردم در هر لحظه به مظاهر خاص سیاست نسبت می دهند، متفاوت است.

اغلب، کسانی که مسئول به کارگیری قدرت نظامی هستند، از مداخله سیاسی در آنچه که به اشتباه آن را صرفاً یک امر نظامی می دانند، ناامید می شوند. به عنوان مثال، ژنرال اتریشی رایموندو مونتکوکلی زمانی به شدت از دولت خود در وین عصبانی شد، زیرا آزادی عمل او را در طول جنگ‌ها علیه فرانسه در اوایل دهه ۱۶۷۰ به شدت محدود کرد. کار با برخی از همکاران نظامی می تواند به همان اندازه خسته کننده باشد. به عنوان مثال، براکستون براگ، یک ژنرال کنفدراسیون در طول جنگ داخلی آمریکا، نفرت را در هر کسی که قرار بود با آنها همکاری کند برانگیخت. با این حال، سیاست همچنین می تواند منبع احساسات مثبت باشد. برای مثال، هنگامی که متحدی در جنگ به کمک او می‌آید، احتمالاً او احساس امیدواری، آسودگی یا حتی «بزرگترین شادی» می‌کند، مانند مورد وینستون چرچیل، نخست‌وزیر بریتانیا، زمانی که ایالات متحده سرانجام وارد جنگ جهانی دوم شد. سیاست محرک های عاطفی بی پایان و متنوعی را برای متخاصمان فراهم می کند.

نکته کلیدی برای یک محقق استراتژی این است که احساسات یکپارچه را از احساسات اتفاقی جدا کند. این یک کار چالش برانگیز است. نفرتی که از اختلافات شخصی ناشی می شود می تواند به تصمیم گیری در مورد استفاده از قدرت نظامی نیز منتقل شود. غم و اندوه در مورد مرگ یک دوست در نبرد می تواند بر انتخاب اتحادهای سیاسی تأثیر بگذارد. با این وجود، تنها با ردیابی احساسات به محرک های اصلی خود، دانشجویان می توانند انتخاب های بعدی و رفتار مردم در جنگ را درک کنند. دو بخش بعدی بیشتر در مورد رابطه پیچیده بین محرک‌های عاطفی، انتخاب‌های استراتژیک و پیگیری پیروزی توضیح می‌دهند.

احساسات و انتخاب های استراتژیک

انتخاب استراتژیک یک عنصر اصلی از عملکرد استراتژیک است. انتخاب استراتژیک به معنای تصمیم گیری در مورد استفاده از قدرت نظامی است. در حالی که زمینه‌های بی‌شماری وجود دارد که در آن‌ها می‌توان از قدرت نظامی استفاده کرد و بنابراین، مجموعه‌ای از سؤالات بالقوه پیش روی یک استراتژیست وجود دارد، سه سؤال به اندازه کافی کلی هستند که احتمالاً در اکثر سناریوها قابل توجه هستند.

اولین سوال این است که آیا اصلاً باید از قدرت نظامی استفاده کرد؟ مسلماً این مهمترین سؤال است زیرا تصمیم به استفاده یا عدم استفاده از نیروی نظامی عواقب جسمی و روانی قابل توجهی برای همه متخاصمان دارد. سوال دوم این است که چگونه اعمال قدرت نظامی را انجام دهیم. این سوال به طور منطقی از سوال اول پیروی می کند و ویژگی های بیشتری را به میان می کشد زیرا بر جنبه های زمینه ای موقعیت تمرکز می کند. سوال آخر این است که در به کارگیری قدرت نظامی از چه ابزاری استفاده کنیم؟ همه این انتخاب‌ها اساساً احساسی هستند، زیرا احساسات متخصصان استراتژیک را قادر می‌سازد تا در هر لحظه از میان گزینه‌های رقیب تصمیم بگیرند.

اولین سوالی که استراتژیست باید حل کند این است که آیا اصلاً قدرت نظامی را اعمال کند یا خیر. برخی از احساسات، مانند خشم یا نفرت، با ایجاد ریسک بیشتر در استراتژیست یا ایجاد تمایل به ریشه کن کردن جامعه دشمن، به اعمال قدرت نظامی انگیزه می دهند. سایر احساسات، مانند ترس، تعجب، یا غم و اندوه، ممکن است با افزایش بدبینی نسبت به احتمال موفقیت، استراتژیست را برانگیزد تا از مبارزه خودداری کند.

با وجود این تمایلات، خیلی چیزها به محرک های اصلی بستگی دارد. به عنوان مثال، در ایلیاد، قهرمان یونانی آشیل هنگامی که از فرمانده خود، آگاممنون، پادشاه میسینایی آزرده شد، از جنگ خودداری کرد. خشم قهرمان معروف را برانگیخت تا آگاممنون را با کمک نکردن یونانیان در مبارزه با تروجان ها مجازات کند. با این حال، هنگامی که شاهزاده تروا، هکتور، دوست نزدیک آشیل، پاتروکلوس را کشت، آشیل تصمیم گرفت برای مجازات تروجان ها بجنگد. در این مثال، خشم ناشی از سیاست داخلی باعث شد آشیل از جنگیدن خودداری کند، در حالی که خشم ناشی از خشونت او را وادار به مبارزه کرد.

این ترس دائمی از شکست در نبرد بود که ژنرال جورج مک‌کلن را برانگیخت تا از ملاقات با نیروهای کنفدراسیون در میدان نبرد در طول بیشتر دوران کاری خود در طول جنگ داخلی آمریکا اجتناب کند. به همین ترتیب، تحقیقات اخیر نشان می‌دهد که برای نخبگان ژاپنی در طول جنگ جهانی دوم، ترس از یک انقلاب داخلی ممکن است در نهایت انگیزه تسلیم آنها باشد. با این حال، در زمان و مکان دیگری، ترس فزاینده از عدم محبوبیت داخلی، پادشاه اسپارتی کلمبروتوس اول را برانگیخت تا تبیان را در نبرد سرنوشت‌ساز لوکترا در سال ۳۷۱ قبل از میلاد درگیر کند. پیش‌بینی احساسات آینده می‌تواند به اندازه خود تجربه عاطفی در این انتخاب‌ها نقش داشته باشد. برخی از استراتژیست ها ممکن است برای اجتناب از احساس گناه در آینده مبارزه نکنند، در حالی که برخی دیگر ممکن است برای احساس غرور برعکس عمل کنند. انتظار قدردانی ممکن است یک استراتژیست را وادار کند که از طرف متحد خود بجنگد، در حالی که پیش بینی خشم شخص ثالث ممکن است اثر معکوس داشته باشد.

انتخاب مبارزه یا پرهیز از مبارزه همیشه احساسی است. اما این مثال‌ها نشان می‌دهند که خود محرک‌ها به اندازه ویژگی احساسات مهم هستند. سوال دومی که دست اندرکاران استراتژی با آن روبرو هستند این است که چگونه قدرت نظامی را اعمال کنیم: کدام حریف را اول حمله کنیم، کجا بجنگیم و چه زمانی بجنگیم. در اینجا نیز تأثیر احساسات بر انتخاب استراتژیک تا حدی به ویژگی هر احساس بستگی دارد. به عنوان مثال، اگر یک استراتژیست با دو دشمن روبرو شود، احتمالاً به دشمنی که بیشتر از آن متنفر است حمله خواهد کرد. اگر او از حریف دیگر بترسد این احتمال بیشتر است.

در عمل، احساسات متعدد می توانند انتخاب استراتژیک را به طور همزمان شکل دهند. شورشیان یهودی که در سال ۷۰ بعد از میلاد به جای لشکر رومی درهای اورشلیم را به هم می زدند، می توانستند انگیزه نفرت متقابل و همچنین ترس از کاهش منابع داشته باشند. انتخاب حریف ذاتاً به انتخاب موقعیت جغرافیایی که در آن مبارزه انجام می شود گره خورده است. به طور کلی، ترس از رویارویی دو جبهه اغلب به استراتژیست ها انگیزه می دهد تا قبل از حرکت تمام نیروهای خود برای تأمین امنیت جبهه دیگر، به دنبال پیروزی در یک جبهه باشند. اما ترس همچنین می تواند رهبران را برانگیزد تا نیروهای خود را به جای متمرکز کردن آنها در یک مکان متفرق کنند. به عنوان مثال، آدولف هیتلر از غافلگیری از یک ضد حمله چنان ترسیده بود که نیروهای خود را به جای تمرکز بر یک نقطه تعیین کننده در سراسر جبهه با اتحاد جماهیر شوروی پراکنده کرد.

در مورد زمان مبارزه، استراتژیست ها معمولاً زمانی که از بدتر شدن شرایط می ترسند، زودتر حمله کنند. استراتژیست های ژاپنی احتمالاً قبل از اینکه تصمیم بگیرند به پرل هاربر حمله کنند، این نوع ترس را احساس کردند. بعلاوه، حسادت همراه با انتظار غرور ممکن است استراتژیست ها را تحریک کند که زودتر حمله کنند، قبل از اینکه همکارانشان این فرصت را داشته باشند که شهرت را برای خود بدزدند. این یکی از دلایلی بود که ژنرال مارک کلارک آمریکایی، نیروهای خود را به جای هدایت کردن علیه نیروهای آلمانی که در آخرین مراحل لشکرکشی ایتالیا در طول جنگ جهانی دوم بر علیه نیروهای آلمانی در حال عقب نشینی بودند، به تصرف رم متمرکز کرد. این مثال ها نشان می دهد که تأثیر احساسات بر توالی خشونت مستحق توجه بیشتر است. مهم‌تر از همه، آنها نشان می‌دهند که احساسات متمایز ممکن است انتخاب‌های استراتژیک را به‌طور متفاوتی شکل دهند و خیلی به خود محرک‌ها بستگی دارد.

سوال سوم به ابزارهای اعمال قدرت نظامی مربوط می شود: یک استراتژیست باید از چه نوع قدرت نظامی استفاده کند و از کدام تاکتیک ها استفاده کند؟ به طور کلی، احساساتی که افراد را ریسک گریز و بدبین می کند، مانند ترس یا غم، انگیزه تکیه بر اشکال ارزان تر از قدرت نظامی، مانند قدرت سایبری یا نیروی هوایی را ایجاد می کند. برعکس، احساساتی مانند خشم که خطرپذیری را تشویق می‌کنند، استراتژیست‌ها را وامی دارد که بر کنترل خود را بر وضعیت اعمال کنند و به آنها انگیزه می‌دهند که حتی با اشکال گران‌تر قدرت نظامی، مانند نیروی زمینی، به دشمن حمله کنند. برای مثال، مطالعه‌ای توسط کرستین فیسک و همکارانش نشان داد که ترس و خشم ممکن است افراد را برای حمایت از استفاده از نیروی هوایی برای از بین بردن تهدید تروریسم ترغیب کنند. با این حال، نویسندگان خاطرنشان می‌کنند که این اتفاق نظر برای استفاده از نیروی زمینی بعید است، زیرا کاربرد آن ذاتاً خطرات بیشتری را به همراه دارد.

احساسات همچنین انتخاب‌هایی را در مورد تاکتیک‌هایی که باید به کار گیرند شکل می‌دهند، اگرچه تعمیم فراتر از آنچه قبلاً در مورد احساسات خاص گفته شد دشوار است. ترس و غم باعث می شود که بیشتر احتیاط کنید، در حالی که عصبانیت و نفرت ممکن است انگیزه تلاش های جسورانه و حتی بی پروا باشد. با این حال آنچه امن و بی پروا است به شدت وابسته به زمینه است. به عنوان مثال، هنگامی که ارتش پروس پاریس را در طول جنگ فرانسه-پروس ۱۸۷۰-۱۸۷۱ محاصره کرد، پروس باید تصمیم می گرفت که آیا شهر را برای تسلیم بمباران کند یا ساکنان آن را ازگرسنگی بکشد. در پایان، رهبران پروس تصمیم به حمله گرفتند، تصمیمی که ریشه در احساسات متمایز داشت. مردم پروس، با انگیزه خشم و نفرت، خواستار بمباران به عنوان مجازاتی برای نارضایتی های تاریخی فرانسه شدند. صدراعظم، اوتو فون بیسمارک، از ترس این که شخص ثالثی ممکن است وارد درگیری شود، از همین روش دفاع کرد. از طرف فرانسه این ترس باعث شد که او بمباران را مؤثرترین وسیله برای دستیابی به صلح مطلوب به موقع بداند.

هنگام بررسی تأثیر پیش بینی عاطفی، نوع خاصی از حساسیت مرتبط با زمینه ی رویدادهای مورد بحث نیاز است. استراتژیست های نظامی اغلب بر اساس تمایل به برانگیختن یا اجتناب از برانگیختن احساسات خاص، در مورد اعمال خشونت دست به انتخاب می زنند. به عنوان مثال، برخی از گروه های شورشی اخیراً از خشونت بی رویه خودداری کرده اند تا نفرت را در جامعه دشمن ایجاد نکنند. از این رو، از انتخاب ابزار در بالاترین سطح گرفته تا تاکتیک های خاصی که در میدان استفاده می شود، احساسات همیشه بر انتخاب استراتژیک تأثیر می گذارند.

دستکاری عاطفی و تعقیب پیروزی

دستکاری عاطفی، عمل تغییر عمدی یا تصادفی احساسات افراد یا گروه های خاص است. دستکاری عاطفی این امکان را فراهم می کند که حتی قبل از استفاده از قدرت نظامی، بر دشمن برتری پیدا کند. به عنوان مثال، با استفاده از تبلیغات، می توان تمایل جامعه خود را برای راه اندازی جنگ افزایش داد یا عکس آن را با دشمن انجام داد. با این حال، از منظر استراتژی نظامی، جالب ترین شکل دستکاری عاطفی به استفاده از قدرت نظامی مربوط می شود. وقتی کارورزان استراتژی از نیروهای نظامی استفاده می‌کنند، عمدا یا سهواً احساسات خود را در داخل و خارج تغییر می‌دهند. اثرات عاطفی تولید شده از این طریق بر هر دو متخاصم و جوامع مربوطه آنها تأثیر می گذارد، هرچند به درجات مختلف، این تأثیرات عاطفی می‌تواند باعث تداوم تلاش‌های جنگی هر دو طرف متخاصم شود یا از بین برود.

بنابراین، دستکاری عاطفی بخشی از استراتژی نظامی از آغاز تا پایان آن است – یعنی دستیابی به پیروزی برای هر یک از طرفین. دستکاری عاطفی در وطن می تواند به استراتژیست ها کمک کند تا به تلاش خود در جنگ ادامه بدهند. با این حال سودمندی برانگیختن احساسات خاص برای این منظور بسیار متفاوت است. در مورد احساسات خود استراتژیست، احساساتی مانند غم و اندوه و غافلگیری به ندرت مطلوب هستند زیرا یا تمایل کلی برای مبارزه را کاهش می دهند یا به طور کلی فرآیند تصمیم گیری را به حالت تعلیق در می آورند. ترس می تواند تا حدودی برای ایجاد انگیزه در انجام دقیق جنگ مفید باشد، اگرچه احتمالاً اراده استراتژیست برای مبارزه در این فرآیند را کاهش می دهد، حداقل زمانی که این ترس در مورد دشمن احساس می شود. خشم، نفرت یا انتظار غرور ممکن است به تداوم تلاش جنگ کمک کند، اما در عین حال ممکن است یک استراتژیست را به دنبال اقدامات بی پروا سوق دهد. بنابراین احساسات می توانند استراتژیست را برای ادامه مبارزه ترغیب کنند، اما معمولاً با اشکالاتی همراه هستند.

البته نقش عواطف در تداوم تلاش های جنگ داخلی تنها به استراتژیست ها مربوط نمی شود، بلکه همه جامعه را درگیر می کند. نیکولو ماکیاولی این نکته را به خوبی درک می‌کرد که استراتژیست‌ها را ترغیب می‌کرد که خود را مورد علاقه یا ترس قرار دهند اما هرگز منفور نباشند. همانطور که رینزبورو اشاره می کند، تفکر استراتژیک غرب به طور کلی توجه چندانی به اهمیت شعله ور کردن احساسات مردم داخلی به منظور تداوم تلاش استراتژیک نداشته است. به همین ترتیب، دستکاری عاطفی مؤثر می تواند تفاوت بین نیروهای مسلحی را که مایل به جنگیدن و جان باختن برای جامعه خود هستند و کسانی که از جنگیدن، جنگ بد، فرار کردن یا حتی شورش امتناع می ورزند، ایجاد کند. بنابراین، برانگیختن احساسات مطلوب در جبهه داخلی ممکن است پیش نیاز پیروزی باشد، به ویژه در طول جنگ های فرسایشی طولانی که تأمین حمایت از تلاش جنگ ضروری است.

دستکاری عاطفی در خارج از کشور می تواند مستقیماً به پیروزی کمک کند، از طریق درهم شکستن اراده حریف یا با ایجاد انگیزه در طرف مقابل برای دنبال کردن اقدامات بی پروا. احساساتی مانند ترس، غم و تعجب احتمالاً اولی را ایجاد می کنند. این احساسات با ریسک گریزتر کردن حریف یا حتی فلج کردن کلی فرآیند تصمیم گیری، اراده برای مبارزه را کاهش می دهد. به همان اندازه مهم، پیش بینی احساسات مرتبط با احتمال از دست دادن قابل توجه، مانند غم و اندوه، می تواند دشمن را کمتر تمایل به مبارزه کند.

در مقابل، خشم و نفرت به احتمال زیاد حریف را تمایل بیشتری به مبارزه می کند. با این حال، تحریک این احساسات ممکن است به پیروزی کلی یک استراتژیست در جنگ کمک کند، زیرا آنها نیز می توانند انگیزه اقدام بی پروا در یک دشمن باشند. اقدامات بی دقتی به نوبه خود می تواند منجر به از دست رفتن منابع ضروری نظامی شود. این مورد برای پادشاه اسپارتی آژه سیلائوس دوم بود که به انگیزه نفرت خود از شهر تبس، بارها به این شهر حمله کرد. ارتش او با هر درگیری ضعیف‌تر می‌شد، در حالی که مخالفانش سازگار و قوی‌تر می‌شدند و به تدریج تعادل نسبی قابلیت‌های نظامی را به نفع تبس تغییر می‌دادند. مثل همیشه، محرکی که احساسات را ایجاد می کند، یا پیش بینی آنها، در مورد تأثیر این احساسات بر تمایل دشمن برای مبارزه بسیار مهم است.

دستکاری عاطفی نیز می‌تواند به شیوه‌ای غیرمستقیم‌تر، با برهم زدن روابط در جامعه حریف، به پیروزی کمک کند. حریف یک بازیگر متحد نیست. علاوه بر استراتژیست ها، غیرنظامیان و نیروهای مسلح نیز باید در نظر گرفته شوند. احساساتی که باعث ایجاد یا افزایش ناملایمات بین این عناصر اجتماعی می شود برای دستیابی به پیروزی بسیار مفید است. مفیدترین احساسات برای این هدف شامل موارد آشکاری مانند نفرت و خشم و همچنین حسادت، رنجش یا ناامیدی است. در طول جنگ پلوپونز، رهبر آتن پریکلس از این نوع دستکاری عاطفی می ترسید.

او خشم مردم آتن را زمانی پیش‌بینی کرد که مردم آتن می دیدند اسپارت ها سرزمین‌های آنها را ویران می‌کنند اما به دلیل روابط دوستانه‌ پادشاه آتن با پادشاه اسپارتی آرکیداموس دوم، اموال پریکلس را در امان نگه داشتند. از طرف دیگر، اگر نیروهای مسلح دشمن از دولت ناامید شوند، ممکن است جنگ ترک کنند یا حتی برای سرنگونی نخبگان سیاسی سازماندهی شوند، همانطور که گارد پراتورین در رم چندین بار انجام داد. در این راه‌ها، عملکرد استراتژیک ممکن است بذرهای اختلال اجتماعی را از طریق دستکاری عاطفی بکارد.

محققان قبلاً برخی از الگوهای عمومی را شناسایی کرده اند که چگونه قدرت نظامی می تواند احساسات خاصی را در سمت دشمن برانگیزد. در کار خود پیشنهاد کرده‌ام که استفاده از نیروی بسیار زیاد ممکن است ترس ایجاد کند، استفاده از سرعت و فریب می‌تواند باعث شگفتی شود، و شکست دادن یک دشمن در جنگ طولانی می‌تواند باعث غم و اندوه شود. راجر پترسن استدلال کرده است که ترس را می توان با قتل نامحدود و بی رویه برانگیخت در حالی که خشم را می توان با قتل تبعیض آمیز محدود برانگیخت. آگنتا فیشر و همکارانش استدلال کرده‌اند که استفاده طولانی مدت از قدرت نظامی می‌تواند باعث ایجاد نفرت شود. رز مک درموت با تمرکز بر قدرت نظامی اعمال شده از طریق فضای سایبری، این نظریه را مطرح کرده است که حملات سایبری بسته به اینکه حملات به ترتیب زیرساخت‌های غیرنظامی، انتخابات، نیروهای نظامی یا سیستم‌های سایبری داخلی را هدف قرار می‌دهند، می‌توانند باعث ترس، خشم، تعجب یا انزجار شوند. اگرچه این ادعاها به پشتیبانی تجربی بیشتری نیاز دارند، اما مبنایی قوی برای انجام تحقیقات بیشتر فراهم می‌کنند، زیرا تعمیم‌هایی را ارائه می‌دهند که می‌توان آنها را آزمایش کرد و متعاقباً براساس شواهد دنیای واقعی اصلاح کرد.

با این حال، این تئوری ها تا حد زیادی از بحث در مورد نحوه عملکرد دستکاری عاطفی در جبهه داخلی طفره رفته اند. با این وجود، برخی تعمیم‌ها را می‌توان بر اساس نمایه احساسات متمایز انجام داد. به عنوان مثال، آسیب رساندن به جمعیت خود، حتی اگر تصادفی باشد، احتمالاً احساسات شدید منفی مانند خشم و نفرت را نسبت به استراتژیست ایجاد می کند. چیانگ کای شک با به کارگیری سیاست زمین سوخته در بخش بزرگی از چین در طول جنگ دوم با ژاپن، چنین نفرتی را برانگیخت. همچنین قابل قبول است که احساسات مثبت مانند غرور، شادی و هیجان را می توان با انجام عملیات نظامی موفق علیه یک دشمن برانگیخت، اما تأثیر این احساسات بسیار کمتر از تأثیر احساسات منفی است. به دلیل فقدان نسبی تحقیقات موجود، موضوع دستکاری عاطفی در جبهه داخلی، زمینه مناسبی برای کاوش بیشتر است.

نتیجه

احساسات هسته اصلی تمرین استراتژیک هستند. جنگ، محیطی که استراتژی در آن رخ می‌دهد، زمینه‌ی حاصلخیز برای محرک‌های عاطفی است، زیرا مملو از عدم قطعیت است و بر رفاه افراد و گروه‌ها تأثیر می‌گذارد. به طور کلی، افراد در جنگ نسبت به خشونت، شانس و اصطکاک و سیاست واکنش های احساسی دارند. ضروری است که بدانیم مردم نسبت به چه چیزی احساس احساسات می کنند، زیرا این موضوع نشان می دهد که آنها به چه چیزهایی اهمیت می دهند و افراد شخصیت هر جنگ را بر اساس آنچه به آن اهمیت می دهند شکل می دهند. بنابراین، اگر بخواهیم ماهیت هر جنگ خاصی را درک کنیم، تمرکز بر موضوعاتی که افراد در جنگ به ویژه احساس می‌کنند مفید است.

علاوه بر این، احساسات، انتخاب هایی را که استراتژیست ها در مورد استفاده از قدرت نظامی انجام می دهند، شکل می دهد. در اساسی ترین سطح، احساسات با جلب توجه استراتژیست ها به آنچه در هر لحظه برای آنها اهمیت دارد، انتخاب های استراتژیک را امکان پذیر می کند. آنها به استراتژیست ها کمک می کنند تا تصمیم بگیرند که آیا از قدرت نظامی استفاده کنند یا نه، چگونه از آن استفاده کنند و از چه ابزاری در آن استخدام استفاده کنند.

عواطف نیز برای دستیابی به پیروزی مهم هستند. آنها برای تداوم تلاش های جنگی در داخل ضروری هستند زیرا می توانند استراتژیست ها و جوامع آنها را برای جنگ تا رسیدن به پیروزی ترغیب کنند. برعکس، احساسات همچنین می‌توانند اراده دشمن برای مبارزه را از بین ببرند، یا حداقل تداوم تلاش‌های جنگی را مختل کنند. بنابراین، دستیابی به پیروزی حداقل تا حدی به این بستگی دارد که تمرین‌کنندگان استراتژیک چگونه با موفقیت احساسات متخاصم را در جنگ دستکاری می‌کنند. زمان آن فرا رسیده است که نقش احساسات در اجرای استراتژی نظامی مورد توجهی قرار گیرد که شایسته آن است. این مقاله استدلال کرده است که سه حوزه تحقیقاتی پیشنهاد شده در بالا به ویژه برای کار بیشتر در این زمینه مرتبط هستند. در عین حال، فضای زیادی برای اصلاح بیشتر ایده های پیشنهادی در این مقاله وجود دارد. اگرچه تحقیقات آینده ممکن است کمبودهایی را در برخی از مفهوم‌سازی‌های ارائه‌شده در اینجا نشان دهد، اصل بحث باید غالب باشد.

یکی از موضوعات غالب ارزش تاکید خاصی دارد. هر مطالعه جدی در مورد احساسات در عملکرد استراتژیک نظامی مستلزم ایجاد تعادل مناسب بین کلی‌گویی و حساس بودن به یک زمینه خاص است. این مقاله الگوهای خاصی از چگونگی ظهور و تأثیرگذاری احساسات بر اساس ویژگی‌های عواطف خاص و آثار سایر محققان را شناسایی کرد. دانش پژوهی آینده می تواند بر این الگوها بنا شود و الگوهای جدیدی ایجاد کند، چه با استنباط از نظریه های احساسات و چه با ایجاد القاء از مطالعات موردی.

در عین حال، همیشه مهم است که نسبت به زمینه یا به طور خاص، به محرک‌های خاصی که باعث ایجاد احساسات در هر موقعیتی می‌شوند، حساس بمانیم. محرک های مختلف ممکن است اساساً نحوه تأثیر احساسات بر افراد را در زمان جنگ تغییر دهند. توجه به محرک های عاطفی به دانشجویان استراتژی نظامی درک بهتری از تفاوت های زمینه ای می دهد. پیمایش در این پیچیدگی برای محققانی که قبلاً به مطالعه شاید پیچیده‌ترین تعاملات اجتماعی از جمله جنگ عادت دارند، آسان باشد. دانشجویان استراتژی نظامی می‌توانند با نگاه کردن به آثار تولید شده از سایر رشته‌ها، درباره نقش احساسات در استراتژی بیاموزند، اگرچه چنین کارهایی در زمینه‌هایی پراکنده است که به ندرت با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنند. برای مثال، تحقیقات تاریخی در مورد آنچه استراتژیست ها در جنگ های گذشته به آن اهمیت می دادند، حرف زیادی برای گفتن دارد، در حالی که مطالعات روابط بین الملل مشاهدات روشنگرانه ای در مورد تصمیم گیری در جنگ ایجاد کرده است. آثار علوم سیاسی، مطالعات درگیری، و مطالعات امنیتی حیاتی نیز می‌توانند سرنخ‌هایی در مورد نحوه استفاده از تأثیرات احساسی برای اهداف سیاسی ارائه دهند. اکنون این بر عهده محققان مطالعات استراتژیک است که قطعات را جمع آوری کرده و آنها را در توضیحی منسجم از چگونگی اهمیت دقیقاً احساسات در استراتژی بسازند.

یکی از مزیت های کلیدی انجام تحقیقات در این زمینه ها این است که بینش های حاصل از این تحقیق می تواند بلافاصله در عمل استراتژیک مفید باشد. بر اساس این تحقیق، دست اندرکاران استراتژی می توانند ماهیت پیچیده یک جنگ خاص را بهتر درک کنند و بنابراین از انجام اقداماتی که ممکن است تأثیر کمی داشته باشد یا حتی ممکن است نتیجه معکوس داشته باشد، اجتناب کنند. آنها همچنین می توانند انگیزه های عاطفی خود را برای انتخاب هایی که انجام می دهند بهتر درک کنند و از این رو در مورد اینکه آیا این انتخاب ها واقعاً با موقعیت مناسب هستند یا خیر فکر کنند. به طور مشابه، استراتژیست ها بهتر می توانند انتخاب هایی را که دشمنانشان انجام دهند، پیش بینی کنند. در نهایت، با آگاهی از جنبه های احساسی استراتژی نظامی، مسئولین رفتار آن می توانند در پیروز شدن موفق تر باشند.

منبع: تگزاس نشنال سکیوریتی ریویو

۳۱۱۳۱۱

دیدگاهتان را بنویسید